نقطه سر خط

نقطه سر خط
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶، ۲۲:۳۰ - یا حسین
    یاعلی

نسبت فقه وفلسفه با علوم انسانی

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ




دوره آموزشی مفتاح

استاد احمد واعظی

4/شهریور/96

·     

·        در مورد با معضلات اجتماعی ما دسته کم چهار جور دانش احتیاج داریم:

1.     دانش توصیفی: گزارش وضع موجود است. این با روش های کمی وآماری صورت می گیرد. این ربطی به فقه ندارد.

2.     دانش تبیینی: به علل ومناشی امر می پردازد.چه سلسله علل وعواملی باعث شده این وضع پدید بیاید.چه مقدار فقدان منابع طبیعی موثر است چه مقدار عوامل بیرونی موثر است؟و...

3.     دانش هنجاری: ترسیم وضع مطلوب است.مثلا در جامعه اسلامی وضعیت اقتصادی مطلوب چیست؟! وضعیت اشتغال مطلوب چیست؟!آیا زنان چه سهمی در اشتغال باید داشته باشند؟!

4.     دانش توسعه ای: ارائه راه کار ونقشه راه برون رفت از وضع موجود به وضع مطلوب است.

ارائه نقشه راه وراه کارهای برون رفت از وضعیت موجود به وضعیت مطوب است وپاشنه آشیل حکمرانی این جاست..





نسبت فقه با علوم انسانی

چند سالی است به حمد لله در مورد علوم انسانی اسلامی رونق گرفته با این حال برخی با این مخالفت می کنند.

منشا یکی از مخالفت ها این است که با وجود علوم دینی مثل فقه و... چه نیازی به علوم انسانی است؟آیا علوم رایج حوزوی ما به خصوص فقه وحکمت متعالیه ما را از علوم انسانی بی نیاز می کند؟! آیا در عین رشد فقه وحکمت متعالیه بازهم خلا به نام علوم انسانی اسلامی داریم یا خیر؟!

برای پاسخ گویی باید درک صحیحی از علوم انسانی داشته باشیم.

علوم انسانی شامل هرگونه مطالعه روش مند وتحقیق وتامل راجع به انسان وامور انسانی است.امور انسانی شامل (ابعاد وجودی انسان مثل روانشناسی که به امور منتال انسان می پردازد وپدیده های اجتماعی محصول کنش انسانی است ودر تعامل با همدیگر پدیده های اجتماعی را ایجاد می کنند مثل اقتصاد! مطالعه از هنرهایی که انسان خلق نموده یا مطالعه راجع به زبان و...)

علوم اجتماعی مثل علوم سیاسی وعلوم اقتصادی و.... بخشی از علوم انسانی است البته بخش مهمی است.

فقه چیست؟ آیا این فقه تامین کننده نیازهای ما در شاخه های علوم انسانی هست؟! رویکرد غالب در فقه ما فردی است یعنی فقه ما متکفل بیان احکام افعال مکلفین است.هر مکلفی در زندگی ودر عرصه های مختلف خود در عبادات ومعاملات می خواهد تکلیف خود را بداند تا این کاری که انجام می دهد جایز است یا خیر؟!

فقه ما عمدتا در طول تاریخ اصطلاحا فقه فردی بوده است به این معنا که فقه جزیی نگر خودش را مسئول می داند که حکم آن مساله را بیان نماید.فقه فردی هیچگاه در طراز اداره جامعه ومدیریت کلان جامعه ودر طراز حکمرانی نمی بیند.

این در مقابل فقه حکومتی است.چنین تصوری از فقه که فقیه حکم مساله های مورد ابتلا را بیان می کند لذا این تصور از فقه ما رو بی نیاز از علوم انسانی اسلامی نمی کند.فقه را در مستوای اداره جامعه نمی بیند.

بر اساس فقه فردی اساسا نظریه پردازی کلان جایی ندارد، فقه فردی این ظرفیت را ندارد که بخواهد نظریه پردازی داشته باشد. احکامی که در شریعت مقدس وجود دارد بخاطر این جعل شده اند که در بطن خود عدالت را داشته باشد پس بنابراین احکام شرعی متضمن عدالت هستند لذا فقط به احکام شرعی باید عمل شود وپیاده بشود لذا عدالت حاصل می شود در حالی که از مهمترین بحث های اجتماعی بحث عدالت است.

گرجه در فقه فردی مسائل را مورد به مورد پاسخگوست ولی خیلی از مسائل کلان مربوط به جامعه را ورود پیدا نمی کند.پس فقه فردی ما رو بی نیاز از علوم انسانی نمی کند.

اما فقه حکومتی چی؟!

فقه حکومتی را نباید با فقه سیاسی اشتباه گرفت.فقه را اگر در طراز حکومت واداره جامعه ببینیم این فقه حکومتی است.در فقه فردی احکام اولیه خیلی اصالت پیدا می کند.حکمی که از منابع استنباط می شود خیلی اصالت دارد ولی در فقه حکومتی اداره جامعه اسلامی مصالح جامعه اسلامی وحفظ ونظام مسلمین وعدالت است که اصالت پیدا می کند وچه بسا اگر نظام مسلمین در خطر باشد عدالت اقتضا ومصلحت اقتضا بکند چه بسا احکام اولیه تحت شعاع امر اهم واقع بشود واحکام اولیه اصالت ندارد واحکام هم در خدمت نظام مسلمین است واحکام هم آمده است تا از عدالت و جامعه مسلمین صیانت بکند.

مثلا در بحث هنر چه فعالیت های هنری جایز است وچه فعالیت هایی جایز نیست؟! هنر ظرفیت هاست که البته تهدید هایی هم دارد ودر فقه حکومتی با یک نگاه بسته نگاه نمی کند وهنر را در سطح کلان جامعه مطرح می کند واینکه با چه رویکردی باید در جامعه ترویج بشود حتی برای تقویت هنر های فاخر سرمایه گذاری بکند.

مراد ما از فقه حکومتی فقه شکوفا شده است فقهی که اختصاص به فقه فردی ندارد ولی با این حال ما را بی نیاز از علوم انسانی مستغنی نمی کند.

مقدمتا این نکته را باید گفت که در بحث حکمرانی و مدیریت کلان جامعه ما سه قسم مدیریت کلان جامعه داریم:

1.     مدیریت وحکمرانی معرفت محور ودانش محور که متکی بر معرفت است.

2.     حکمرانی متکی بر شبهه علم وشبهه معرفت است یعنی متکی بر تجارب فردی حکمرانان

که مدیر اجرای می خواهد تصمیم گیری وتصمیم سازی کند به تشخیص های فردی وتجارب فردی خود متکی باشد شبهه علم است.

3.     حکمرانی متکی بر منافع فردی وگروهی است.

حکمرانی خوب این است که اجزا جامعه بر اساس علم ومعرفت عمل بنمایند.آیا همه معرفت های لازم ودانش های لازم برای یک مدیریت درست اسلامی جامعه ، آیا تمام دانش مورد نیاز برای اداره جامعه معرفت فقهی وحقوقی است؟! یا اینکه بخشی از معرفت مورد نیاز برای حکمرانی خوب است.

عرض بنده این است که در مسائل اجتماعی ببینیم برای حل بحران ها وآسیب های اجتماعی وحل اسلامی یک معضل اجتماعی ویک مشکل اجتماعی به چه قسم دانش هایی احتیاج داریم اگر بخواهیم حل مساله ما به معرفت تکیه بکند.

·        در مورد با معضلات اجتماعی ما دسته کم چهار جور دانش احتیاج داریم:

1.     دانش توصیفی: گزارش وضع موجود است. این با روش های کمی وآماری صورت می گیرد. این ربطی به فقه ندارد.

2.     دانش تبیینی: به علل ومناشی امر می پردازد.چه سلسله علل وعواملی باعث شده این وضع پدید بیاید.چه مقدار فقدان منابع طبیعی موثر است چه مقدار عوامل بیرونی موثر است؟و...

3.     دانش هنجاری: ترسیم وضع مطلوب است.مثلا در جامعه اسلامی وضعیت اقتصادی مطلوب چیست؟! وضعیت اشتغال مطلوب چیست؟!آیا زنان چه سهمی در اشتغال باید داشته باشند؟!

4.     دانش توسعه ای: ارائه راه کار ونقشه راه برون رفت از وضع موجود به وضع مطلوب است.

ارائه نقشه راه وراه کارهای برون رفت از وضعیت موجود به وضعیت مطوب است وپاشنه آشیل حکمرانی این جاست..

ما که می خواهیم جامعه اسلامی داشته باشیم دانش قسم چهارم خیلی مهم است.آیا فقه بهماهو فقه می تواند نقشه راه وراهکارهای عالمانه ومطلوب را ارائه کند؟! آیا فقه ولو فقه حکومتی می تواند دانش انضمامی تولید کند؟! مثلا کشور عراق با ظرفیت های موجود چگونه به رشد اقتصادی برسد ورفاه بیشتری ایجاد کند؟! راه کارهایی که تولید می شود وجه فقهی دارند ولی مولد این دانش نیست.دانش توسعه ای ما برای اینکه وضع اشتغال ما چیست وچه راه کار هایی می خواهیم برای رسیدن به آن چه باید کرد منابع وسنت که پاسخگو نیستند ولی دانش تولید شده محک فقهی باید بخورد.یعنی با وجود نقشه راه برای خروج از بحران اقتصادی باید این کلان امور انجام بشود اما پیامدهای ارزشی وفرهنگی این اقدامات وابعاد فقهی وحقوقی این اقدامات باید مدنظر بشود.

در دانش های توصیه ای وتجویزی باید پیامد های آنها را لحاظ کرد.دانش توسعه ای که نقشه راه برون رفت است این برآمده مستقیم از فقه نیست ولی ممیزی فقهی دارد وبه ارزشهای اسلامی هم باید ممیزی بشود واین سلسله اقدامات برای رفع مشکل بیکاری نباید تبعات فرهنگی ارزشی داشته باشد.پس بنابراین در حکمرانی معرفت محور به فقه واخلاق احتیاج داریم وبه علوم انسانی هم احتیاج داریم واین دانش توصیفی را فقه ما تعریف نمی کند...البته در دانش هنجاری فقه ما سهیم هستند.

برخی از عزیزان در معرفی علوم انسانی می گویند روش حاکم بر علوم انسانی روش اجتهادی است وبر اساس مراجعه به کتاب وسنت است معلوم شد اینها خطای وحدت روش دارند وتلقی درستی وجامعی از علوم انسانی ندارند.مطالعات توصیفی کجا با روش اجتهادی بدست می آید؟!

ما باید به دقت سهم دانش اجتهادی را در این وسط مشخص کنیم و اگر فقط به مطالعات اجتهادی محدود کنیم خطاست گرجه روش اجتهادی قطعا در علوم انسانی نقش دارد ولی همه علوم انسانی این نیست.

بحث علوم انسانی یک قلمرو دانشی است که بواسطه علوم اسلامی پر نمی شود.

نسبت فلسفه با علوم انسانی

در مورد فلسفه دو مقام باید بحث شود:

1.     فلسفه به عنوان مبانی علوم انسانی باشد:

در علوم اجتماعی که روشن است ودر مطلق علوم انسانی می توان این ادعا را مطرح کرد که هر تلقی از علوم انسانی وهر تلقی از علوم اجتماعی متکی به یک سنت فلسفی خاص است.

رویکرد خاص در حوزه علوم اجتماعی شکل نمی گیرد الا یک پایه های نظری وفلسفی آنرا پشتیبانی می کند وبه تعبیر دیگر وقتی ما یک کلان رویکرد در حوزه علوم انسانی در نظر می گیریم می بینیم پشتوانه های فلسفی ونظری دارد که متکی بر این پشتوانه ها شکل گرفته وتکثر رویکردها در حوزه علوم اجتماعی بخاطر تکاثر سنت های فلسفی است که آنرا پشتی بانی می کند.

یک سری مبانی معرفت شناختی وهستی شناختی پشتیبان رویکرد خاص است.

(مثلا رویکرد پوزیتویسسمی اگر از طبیعت گرایی حمایت می کند بخاطر این است که در تحلیل از انسان وپدیده های اجتماعی فرقی بین واقعیت های اجتماعی وطبیعی قائل نیست..همان روشی که در شیمی وفیزیک به کار می برد در مورد علوم انسانی هم همان است وبین طبیعت واشیاء هیچ فرقی نمی بیند وبا روش تجربی در حل آن برمی آِید.

چون به لحاظ معرفت شناسی عینی گراست یافته های اعمال تجربی را مطابق با واقع می داند و استراتژی تحقیق همان استراتژی مطالعات طبیعی است.)

تلقی های دیگر مثل عقلانیت انتقادی پوپر یا رویکرد ها هرمنوتیکی در حوزه مطالعات اجتماعی و... در پارادایم ها وچارچوب های نظری علوم اجتماعی وانسانی مختلفند.

پس این تفاوت ها در پارادایم ها واستراتژی وروش های تحقیقی چون در مبانی هستی شناسی ومعرفت شناسی متفاوت است.

فیلسوف مسلمان معتقد به علوم انسانی اسلامی باید مبانی معرفتی وهستی شناسی را منقح بنماید وسنت فلسفی که می خواهد علوم انسانی اسلامی به آن تکیه بکند باید این فیلسوف مسلمان آن را منقح بنماید.

علوم انسانی اسلامی متفاوت است با دیگر علوم انسانی فقط از حیث محتوا نیست بلکه ریشه در مبانی معرفت شناسی وهستی شناسی است.

پس گام اول تنقیح آن مبانی فلسفی است که ما را از بقیه متمایز می کند.کلیت مبانی فلسفی ونظری ما هویت بخش به گونه ای است که متفاوت از علوم انسانی دیگر می شود.

پس ربط فلسفه به علوم انسانی این است که هویت ساز است ومبانی را منقح می کند.رویکرد ما با دیگر کلان رویکرد ها در حوزه علوم انسانی مشخص بشود.

2.     فلسفه به مثابه تولید کننده علوم انسانی باشد:

بخشی از مطالعات انسان فلسفی است.مثلا انسان شناسی فلسفی یعنی راجع به انسان پرسش هایی است که جنس فلسفی دارند.آیا انسان موجودی مختار است یا مجبور است؟!

امور منتال وروانی انسان مثل آگاهی وعشق ونفرت و...آیا امور مادی هستند یا فرامادی هستند؟! این بخشی از علوم انسانی است.اتفاقا این بخشی است که فلسفه اسلامی در این زمینه تولید دارد ودر حکمت مشاء واشراق وحکمت متعالیه بخشی از انها خروجی اش علوم انسانی است بدین معنا که پاسخگو پرسش های مربوط به انسان است. در حکمت متعالیه این امتیاز دارد که طبق روش شناسی این حکمت که به نقل معتبر هم رجوع دارد وبین عقل وشهود ونقل جمع نموده خروجی آن وجه اسلامی است.(در حکمت متعالیه در مقام استدلال ورزی عقلی از نقل استفاده نمی شود!

بحث های فلسفه زبان بحث های فلسفه فرهنگ و فلسفه هنرو... مطالعه فلسفی راجع به اینها یک فعالیت فلسفی است.

آنتولوژی وهستی شناسی وجه غالب فلسفه ماست ولی فلسفه های مضاف به رونق آنها نیست نه اینکه هیچی نباشد مثلا در علم اصول فقه به مباحث فلسفه زبان هم ورود پیدا کردیم. ما در سنت علمی خود در حوزه همه را در انبار علم اصول کرده ایم وشاخه دانشی سوا مطرح نکردیم.

بحث دیگر منقح کردن مبانی انسان شناسی است.

مثلا در حوزه مطالعات سیاسی وتعلیم وتربیت اینونه نیست که یک عالم علوم سیاسی یک نظریه پرداز حوزه تعلیم وتربیت منهای نگاه خاص به انسان بیاید نظریه پردازی در حوزه سیاست داشته باشد. هر کلان تئوری سیاسی وهر کلان نظریه سیاسی لابدمنه منتهی به یک تئوری به نگاه انسان است.

لیبرالیسم نگاه خاص به انسان دارد وانسان را به عنوان فرد صاحب حقوق می بیند.وقتی انسان را اینگونه می بیند وفرد گراست وفرد به عنوان صاحب حقوق است در مدل سیاسی مطلوب یا مطلوبیت های جامعه سیاسی می بینیم تمام تاکید این است که نظام سیاسی حقوق فردی را به نحو حداکثری تامین بنماید چون در راس حقوق فردی آزادی فردی است محتوای سیاسی آن هم به آزادی فرد تاکید  دارد.

گرایش های سوسیالیستی، انسان شناسی آنها متفاوت است. به جامعه اصالت می دهند و انسان را یک فرد نیازمند می بینند لذا نیازهای اساسی رفاه نسبی و مسکن وبهداشت وآموزش است ودولت مکلف به تامین اینهاست ویک وظایفی برای دولت است که در نظام لیبرالی نیست.

انسان شناسی ها سبب تفاوت در محتوای دانشی سیاسی شده است. عین همین مساله در اقتصاد هم جاریا ست اقتصاد سوسیالیستی با اقتصاد لیبرال متفاوت است.

یکی از کارهایی که کار فلسفی است وفیلسوف مسلمان باید عهده دار بشود منقح کردن مبانی انسان شناختی در هر یک از حوزه های دانشی است وما به عنوان فیلسوف سیاسی مسلمان یکی از کارهای ما این است که انسان شناسی سیاسی مدنظر را منقح کند وپایه برای دیگر مطالعات سیاسی باشد.

ممکن است کسی بپرسد در بند الف به انسان شناسی فلسفی هم بحث کردید ودر حکمت متعالیه و... هم مطرح شده چرا دوباره تکرا شد؟

ما یکسری مبانی انسان شناختی عام دایم ویک مبانی انسان شناسی حوزه خاص داریم.

1-    انسان شناختی بعید وانسان شناسی عام: بحث تجرد نفس وجسمانیت الحدوث وروحانیت البقاء خود علم چگونه کیفیتی است؟! حرکت جوهری نفس و...

2-    انسان شناختی قریب وانسان شناسی خاص : فرد اصالت دارد یا جمع؟! فرد گرایی به تقریر لیبرال پذیرش است یا خیر جمع وجامعه در عرض فرد اصالت دارد؟! این بحث ها واتخاذ موضع در آنها تاثیر مستقیم در حوزه خاص سیاست دارد.

محوردیگری که باز فلسفه می تواند ایقاء نقش داشته باشد تنقیح جانب هنجاری شاخه خاص علوم انسانی است.

در مطالعات سیاسی ما انواع واقسام مطالعات داریم در فلسفه سیاسی به تنهایی 3گونه مطالعه داریم:

-         تبیین مفاهیم پایه ای یک فیلسوف سیاسی مثل قدرت دولت و... (خصوصا در دهه 50 یا 60 در محافل آکادمیک غرب منحصر در ایضاح تحلیل مفاهیم بنیادی شده بود)

-         بحث توصیفی حوزه انسانیت مثلا انسان مدنی بالطبع است یا استخدام بالطبع است؟!(نظر علامه طباطبایی)

-         مهمترین بخش آن بحث های هنجاری یا نرمنتیو است. فضائل جامعه سیاسی چیست؟! جامعه مطلوب سیاسی چیست؟! ارزش های بنیادی جامعه سیاسی مطلوب؟!

در قسم سوم است که بحث های فلسفی فراوانی داردو وقتی می گوییم نسبت فلفه با علوم انسانی چیست یعنی می تواند در حوزه بحث های هنجاری متکفل حوزه فلسفی باشد وتولید دانش فلسفی بنماید...

البته جانب هنجاری در حوزه مطالعات سیاسی فقط فقط فلسفی نیست فقه هم دانش هنجاری تولید می کند. فقه تولید دانش هنجاری را بر عهده دارد ، خروجی این دانش تجویز وتوصیه ای است ومشخص کردن حوزه های عمومی وفردی انسان است واین هم میدانی است.

نکته پایانی این است که ما یک حوزه حکمت نظری ویک حکمت عملی داریم:

حوزه حکمت عملی به شدت با علوم انسانی درگیر است. تمام چیزهایی که به عرصه زندگی مرتبط است میدان بازی برای حکمت عملی است. از طرفی بحث های هستی شناسانه حوزه حکمت نظری است.

بحث مهم این است که رابطه حکمت نظری وعملی چیست؟!

دیده شده به علت فربهی حکمت نظری ما که بیش از 1000سال سنت فلسفی ما داریم وعمده آن حکمت نظری بوده لذا برخی گمان کرده اند یک رابطه تولیدی وزاینده ای بین حکمت نظری وعملی می بینند. هر یافته ای در حکمت نظری مثل اصالت وجود وتشکیک وجود و.... نتیجه مستقیم در حوزه حکمت عملی دارد وگویی یک رابطه زاینده ای دارد واز این حکمت نظری می توان از آن نتایجی در حوزه حکمت عملی گرفت اما این خلط مبحث است.

حکمت عملی باید با فلسفه ورزی به دست بیاید در حکمت عملی هم باید تولید کنیم.تولیدات در حکمت نظری ما رو از تولید در حکمت عملی بی نیاز نمی کند. این محورها باید تولید ونظریه پردازی کنیم ولی حکمت نظری ما مبانی بعید برای فلسفه ورزی ما در حکمت عملی است.آنچه در حکمت عملی می خواهیم تولید کنیم باید همسو با خکمت نظری ما باشد...

تولیدات در حمکت عملی نمی تواند بیگانه با مبانی ما در حکمت نظری باشد.اما تولید هست نه اینکه صرف تطبیق باشد.

برخی آقایون که منکر حوزه علوم انسانی هستند می گویند حتی یک گزاره تولید نشده است من فقط در حوزه مطالعات سیاسی به برکت پیروزی انقلاب فقط در سه دهه اخیر ببینید چه حجم تولید محتوای دانشی در حوزه مطالعات سیاسی صورت گرفته است.تمام بحث هایی که در مورد ولایت فقیه وابعاد آن ولو اختلاف نظر باشد مثل همه شاخه های علوم انسانی ... ما یک دانش بومی تولید کردیم. نمی گوییم این فلسفه سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه ، فلسفه سیاسی مبتنی بر ربوبیت الهی و... ما تولید کردیم و ورود داشته ایم و در شاخه های علوم انسانی می توان سرمان را بالا بگیریم اتفاقا در فلسفه سیاسی ونظریه ولایت فقیه و... است.

من نمی دانم چرا وقتی صحبت هر شاخه دانشی می شود به تضارب آراء احترام می گذارند ولی در علوم انسانی همه خواهان وحدت نظر و وحدت روش می شوند...شاخه های دانش جا افتاده هزار ساله ما مثل فقه وتفسیر و.... اختلاف منهج ومشرب وجود ندارد؟! مرحوم بحرانی از فقهاء بزرگ ما اخباری بوده اند شیخ انصاری هم فقیه اصولی است.آراء هر دو محترم است.

حوزه علوم انسانی نوپاست ودر فضای جامعه ما تازه است ولذا طبیعی است اختلاف تلقی ها وجود دارد. بنده شخصا مخالف رسمیت بخشیدن به یک تلقی واحد هستم.نمی شود بگوییم هیچ فقیهی دست به استنباط نزند وهمه باید هم نظر شوند بعد وارد شوند این که نمی شود...بازار علم با تولید علمی است که رونق می گیرد وهرکس در زمینه علوم انسانی صاحب نظر است با هر تلقی که دارد باید حل مساله بنماید وتولید دانش بکند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی