نقطه سر خط

نقطه سر خط
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶، ۲۲:۳۰ - یا حسین
    یاعلی

قدرت روحی

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۶ ق.ظ


قدرت روحی

آدمى به شهادت استعدادهایش امتداد دارد و بیش از این محدوده است. او با جهانى قانونمند در رابطه است. با جامعه ‏اى که در آن زندگى مى‏ کند در رابطه است. با نیروهاى عظیمى که درون او شکل گرفته و ترکیب شده ‏اند در رابطه است.

او مى ‏داند در میان نسل‏هایى قرار دارد که یا پر رنج گذشتند و یا پر انتظار ماندند. با این توجه، نمى‏ تواند خودش را از مسأله دور کند؛ که با جنایت‏ ها، فقرها، گرسنگى ‏ها و جهل ‏ها در جامعه در رابطه است.

این بینش، بار سنگینى بر روى او خواهد گذاشت. اینجاست که با این همه رابطه و براى تحمّل این بار سنگین، گذشته از بینش و بنیاد فکرى، احتیاج به‏ قدرت روحى‏ دارد؛ قدرتى که بتواند این همه بار را تحمل کند.

(بعد از بینش و شناخت و بنیاد فکری) نیاز و کمبودِ دوّم کسى که مى‏ خواهد کارى را شروع کند و از چهار دیوارى حصار خویش بیرون آید، «قدرت روحى» اوست. این ثبات و قدرت، نیازِ بزرگ‏تر از آگاهى است.

دانش‏ها و بینش‏ها کافى نیستند که خیانت ‏هاى دانشمندان، نه از علمشان که از وابستگى و ضعفشان مایه گرفته است. وجودهاى آگاه و بینا مادام که نقطه ضعف داشته باشند، آلت دست دیگران قرار خواهند گرفت.
به تعبیر قرآن آدمى ضعیف آفریده شده و همین ضعف، عامل شتاب و حرص اوست: «خُلِقَ الْانْسَانُ ضَعِیفاً»، در نتیجه: «خُلِقَ الْانْسَانُ مِنْ عَجَلٍ» و «انَّ الْانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً اذَا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعاً و اذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً».
* شتاب‏
* جزع‏
* حرص‏
* بخل‏
...ریشه در ضعف انسان دارند.

باید در این زمینه، کارى را شروع کنیم و عواملى که باعث مى ‏شود انسان به ضعف برسد و عواملى هم که انسانِ ضعیف شده را به قدرت مى‏ رساند، بررسى کنیم. باید خود با مسأله روبرو شویم و راه حل‏ هایى پیدا کنیم و سپس آنها را نقد بزنیم. اینجاست که احساس مى‏ کنیم در حل بحران شریک هستیم.

...اگر قدرت روحى در انسان شکل گرفته باشد، تمام گرفتارى ‏ها و درگیرى ‏ها تبدیل به قدرت مى ‏شوند؛ آن هم قدرت بر قدرت و تسلط بر قدرت که در منطق قرآن از آن به «عزت» تعبیر شده است.
...
عزت، توانمندى و تسلط تو بر قدرت‏ها است.
...
کسانى که مى‏ خواهند بار نسل‏ها و سنگینى قرن‏ها را به دوش گیرند، باید خود را تقویت کنند. باید ضعف‏هاى خود را از بین ببرند.

عامل ضعف‏

 آدمى مهم‏‌ترین دانش ها و بینش ‏ها را هم که داشته باشد، باید مسلط باشد.

باید متمرکز باشد تا بتواند از آنچه دارد استفاده کند. کسانى که این «تسلّط» و این «تعادل» را ندارند، نمى ‏توانند حتى از دارایى ‏هایشان استفاده کنند.

در درگیرى یهود مدینه با مسلمانان، وقتى آنها خیال مى‏ کردند قلعه‏ هاى مستحکمشان مانع مسلمانان است و مسلمانان هم باور نمى ‏کردند آنها از این قلعه ‏ها پایین بیایند، خداوند از جایى شروع مى‏ کند که مسلمانان حساب نمى‏ کنند. این قرآن است که مى ‏گوید: «هُوَ الَّذى اخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ اهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِاوَّلِ الْحَشْرِ»؛ خداوند آنها را بیرون کرد.

«مَا ظَنَنْتُمْ انْ یَخْرُجُوا»؛ گمانتان این نبود که آنها بیرون بروند.

«وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ»؛ خودشان هم گمان مى ‏کردند که این قلعه ‏ها جلوگیر خداوند است.

«فَأتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا»؛ خدا از جایى شروع کرد و از جایى سراغ آنها آمد که گمانش را هم نمى‏ کردند.

ترس‏ ها بر اینها مستولى شد: «وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»؛ خدا دل‏هاى آنها را با ترس بمباران کرد.

بیرون آمدند و خودشان با دست خودشان درهاى قلعه را شکستند: «یُخرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِایْدِیهِمْ وَ ایْدِى الْمُؤْمِنینَ»  [1]آنها نه تنها از آنچه داشتند بهره نبردند که با دست خود، بهره‏ هاى خود را هم سوزاندند.

این‏ ترس‏، نتیجه ضعف است و ضعف هم، نتیجه‏ شرک‏ و پراکندگى.

در سوره آل عمران آمده است: «یَا ایُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا انْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى‏ اعْقَابِکُمْ»؛ اگر از کافران اطاعت کنید، آنها شما را به گذشته برمى‏ گردانند. پیشرو نخواهید بود و مرتجع مى ‏شوید. آنها شما را به چیزى دعوت مى‏ کنند که از آنها فراتر رفته ‏اید.

«فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ»؛ در نتیجه مجبورید برگردید. عقب‏گرد مى ‏کنید و برمى ‏گردید و این بازگشت، بازگشتى زیان بار است.

پس چه کنیم؟ «بَلِ اللَّهُ مَوْلیکُمْ»؛ بر او تکیه کنید. «اللَّه» تکیه ‏گاه شماست و سرپرست شماست.

«وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ»؛ او بهترین یارى دهندگان است. چگونه و از چه راهى یارى مى‏ کند؟ «سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ»؛ در دل‏هاى آنها ترس مى ‏افکند. چگونه مى ‏ترسند؟ «بِمَا أَشْرَکُوا»[2]

نتیجه شرک و پراکنده شدن، ضعف‏ است و نتیجه ضعف هم، ترس و جزع و شتاب و بحران.

یک رودخانه را وقتى در ده‏ها نهر پراکنده کنى، تضعیف مى ‏شود. طعمه‏

ریگزارها مى ‏شود و جز نمى از آن باقى نخواهد ماند، ولى وقتى قطره ‏ها به هم مرتبط شوند، زیاد مى ‏شوند و دریاها را تشکیل مى ‏دهند.


داستان، داستان ضعف‏ هاى انسان در خودش و درگیرى ‏ها و بحران‏ها و حادثه ‏ها در بیرون است. ضعف‏هاى انسان، طبیعى است و به همین خاطر است که به قدرت‏ها رو مى ‏آورد و از همین ضعف است که با سلاح‏ها و قدرت اتمى پیوند مى ‏خورد. در کنار قدرت‏ها و همراه آنهاست که به قدرت مى ‏رسد و همین ضعف، عامل حرکت او تا رسیدن به قدرت است.

حال ضعف‏ هایى را که حتى در خلقت ما ریشه دارند، چگونه تبدیل کنیم؟

ثبات‏ها و قدرت‏ها چگونه به وجود مى ‏آیند؟ عامل این ثبات و قدرت چیست؟

1. آگاهى، علاقه، تمرین‏

 اگر انسان با شناخت و بینشى که یافته است، زندگى کند؛ یعنى با آنچه فهمیده، حرکت و تمرین کند، مى ‏تواند بارهاى سنگین را بردارد. ما آگاهى یک عمر را پیدا مى ‏کنیم، ولى حرکت یک روز را هم نداریم. اینجاست که این آگاهى، خود بار و وبال ماست، غل و زنجیر ماست: «وَ جَعَلْنَا الْاغْلالَ فِى اعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا»[3]؛ با این چشم‏پوشى از آگاهى، زنجیرها بر گردن انسان انداخته مى ‏شود.

آدمى، از لحظه ‏اى که به «آگاهى» مى ‏رسد، باید با آن کار کند، «تمرین» کند.

منى که امروز فهمیدم باید این لقمه را بدهم، اگر ندهم، فردا که باید از سر سفره ‏ام بگذرم، نمى ‏توانم. بعد نوبت این مى ‏رسد که خانه‏ ام را بدهم، نمى‏ توانم. جانم را بدهم، نمى ‏توانم. و چون قبول دارم و مى ‏خواهم آن را انجام دهم، ولى نمى ‏توانم، رنج مى ‏برم و زیر فشار وجدان، خرد مى ‏شوم.

شوخى نیست! کسى مى ‏تواند از یک لقمه بگذرد که تمرین داشته باشد.

اینجاست که رفته رفته، توانایى گذشت از لقمه ‏اى دیگر را هم پیدا مى ‏کند و مى ‏تواند سفره‏ اش را بدهد، مى ‏تواند از سر هستى‏ اش بگذرد. مى ‏تواند در متن معرکه‏ ها پا بر جا و استوار باشد.

و کسى هم که فهمید، ولى اقدامى نکرد، این چشم ‏پوشى و کفر، در او فسادى به وجود مى ‏آورد و او را آماده مى‏ سازد تا رفته رفته، حتى از لقمه دوست هم نگذرد و به او هجوم آورد و از او بگیرد، که داستان آدمى، داستان لحظه است. داستان تصمیم اوست. داستان انتخاب اوست.

...

در جایى که آدمى علایم جاده را مى ‏داند و «علم الیقین» دارد، اگر برود و علامت‏ها را ببیند، در او شور و توجه دیگرى مى ‏آید و در این دیدن و «عین الیقین» برایش قدرتى مى ‏آید که مى ‏تواند بایستد و ثباتى داشته باشد، ولى چشم مى‏ پوشد.

به بعضى از دوستان که در شرایطى احتیاجاتى داشتند، مى ‏گفتم اقدام کن.

مى‏ گفت نمى ‏شود. به او گفتم: آیا از آن مقدار توانایى که داشته ‏اى، استفاده کرده ‏اى، یا در جا سوزانده ‏اى؟ تویى که هنوز یک لیتر بنزین دارى، چرا در جا مى ‏سوزانى؟ مصرف کن، اگر ماندى، عذر دارى، ولى وقتى که بنزین دارى، اگر بمانى و اقدامى نکنى، محکوم هستى و مسئول.

آنان که با یافته ‏ها و آگاهى‏ هایشان حرکت کردند، به ثبات مى ‏رسند.

در سوره ابراهیم آمده است: «یک نعمت پاک، مثل درخت پاک است که ریشه ‏هاى ثابت و شاخ و برگ گسترده دارد.»[4] و در ادامه مى ‏فرماید: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الحَیوةِ الدُّنیا وَ الْآخِرَةِ»؛ کسانى که ایمان آوردند و گرایش پیدا کردند، با آن گفته ‏هاى ثابت، با آن کلمه ‏هاى ثابت، تثبیت مى ‏شوند و نیرو مى ‏گیرند. گفته ‏هاى ثابت به آدمى ثبات و قدرت مى ‏دهد و این ثبات هم در دنیاست و هم در آخرت.

«وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ»؛ و کسانى که ستم مى‏ کنند و در برابر آنچه یافته ‏اند اقدامى نمى ‏کنند، گم مى ‏شوند و خداوند آنها را به ضلالت مى ‏کشاند.[5]

در ادامه این داستان آمده است: «الَمْ تَرَ الَى الَّذِینَ‏ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْراً ...»؛ آنها که از نعمت خدا چشم پوشى مى ‏کنند، در نهایت نه تنها خودشان که قومشان را هم به بدبختى مى ‏کشانند و در نتیجه مشرک مى ‏شوند: «وَ جَعَلوُا للَّهِ اندَاداً». شرک‏ها باعث تضعیف آنها مى‏ شود.

...پس آگاهى بدون علاقه، عامل حرکت نیست و حرکت بدون تمرین هم امکان پذیر نیست. این سه؛ یعنى‏ آگاهى‏ و علاقه‏ و تمرین‏، پشت سر هم قرار مى ‏گیرند. کسى که آگاهى و فهمى را پیدا کرده، این آگاهى در او عشق و

علاقه ‏اى به وجود مى‏ آورد و این عشق، در او حرکت و عمل را محقق مى ‏سازد. البته این حرکت و عمل، تمرین مى ‏خواهد و کار با عجله و شتاب، به سامان نمى ‏رسد.

اگر انسان با آگاهى و یافته ‏هاى خود حرکت و زندگى کند، با همان‏ها به ثبات مى ‏رسد و قدرت پیدا مى‏ کند. کسانى که آگاهى یک عمر را به دست مى ‏آورند، ولى تمرینى ندارند، حرکت یک لحظه را هم نخواهند داشت.

اینها مستضعف و ذلیلند و نمى‏ توانند بارهاى سنگین را به دوش گیرند.

...فکر، ذکر مى‏ خواهد و این ذکر، عهد مى‏ آورد و پیمان‏ها شروع مى ‏شوند.

عهد، عمل‏ را و عمل در حدى، عمل‏ هاى بعد را به دنبال مى ‏آورد. این عمل‏ ها، یقین‏ را ایجاد مى ‏کنند و یقین، عامل‏ شهود توست. شهود و دیدار، عامل‏ احساس‏ و احساس هم، عامل‏ تسلیم‏ مى ‏شود و تو مى ‏توانى به راحتى بگذرى.

رابطه فکر و ذکر و عهد و عمل و یقین و شهود و احساس و تسلیم، رابطه مستمرى است. ما نمى ‏خواهیم گام به گام پیش برویم. مى ‏خواهیم به شهود برسیم و اگر هم به شهود رسیدیم، کار نمى ‏کنیم. اینجاست که خودِ شهادت و شهود، وبال ما مى ‏شود. خودِ آگاهى، زنجیر ما مى ‏شود.

خیال مى ‏کنیم خیلى مهم هستیم؛ چون فقط مى‏ دانیم، در حالى که دانستن، مسأله‏ اى را حل نمى‏ کند. خیال مى ‏کنیم همین که مى‏ دانیم کسانى بالاى کوه رفته ‏اند، ما هم مى ‏توانیم برویم. دانستن را با توانستن خلط مى ‏کنیم. در این هنگام است که غرور ما را مى ‏گیرد و مى ‏گوییم: «ما با بزرگان بودیم، با کسانى که شب‏ها این جور بودند، روزها این جور بودند.» باید پرسید: تو آنها بودى،

یا با آنها؟ همین که با آنها بودى، مانع تو شده؛ چون باعث غرور تو شده است.

پس یکى از عواملى که ضعف ما را تبدیل مى ‏کند و در متن بحران‏ها و در کنار حادثه ‏ها و رنج‏هاى بزرگ به ما ثبات مى ‏دهد، این است که با آنچه یافته ‏ایم کار و تمرین کنیم.




[1] حشر، 2.

[2] آل عمران 151- 149.

[3] سبأ، 33.

[4] ابراهیم، 24.

[5] ضلال و گم شدن دو مرحله دارد: یکى ضلال و گم شدن خود انسان است و دیگرى گم شدن سعى او که در این آیه آمده است:« الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ». کهف، 104. منافق هم خودش گم است و هم سعیش را از دست داده و آنچه را که به دست آورده، دیگران برده‏اند: « ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ». بقره، 17.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۰
رسول لطفی

استاد صفایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی