نقطه سر خط

نقطه سر خط
پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶، ۲۲:۳۰ - یا حسین
    یاعلی

علم اسلامی

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۴ ق.ظ



بنا به عقیده ی رایج ، علومی که در دوره گسترش اسلام به خصوص در دنیای اسلام رشد کردند و احیاناً ارتباطی آشکار با معارف دینی دارند به علوم اسلامی معروفند.

منتها هم آن علومی که اسلامی نامیده اند جای مناقشه دارد و هم آن علومی که از دایره علوم اسلامی بیرون کرده اند احتیاج به بحث و بررسی دارد من گمان میکنم برای اسلامی بودن یک علم ، صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمیکند بلکه این رابطه باید رابطه متدیک و منطقی هم باشد یعنی اگر یک نظامی معارفی به شیوه ی منطقی به وحی استناد داده شد میتوان آن را اسلامی نامید. آن هم نه اسلامی به نحو مطلق بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگی جامعه والا استناد به دین در بستر تاریخ تکامل پذیر است. از این نظر به گمان من در بین علوم موجود که به علوم اسلامی نامیده میشوند بهتر است غیر فقه ، مابقی را « علوم مسلمین » بنامیم نه « علوم اسلامی» . حتی گمام میکنم در تفسیر قرآن هم شیوه ای منطقی برای استناد آن چه در متن تفسیر به کتاب خدا استظهار میشود نداریم و بیشتر احتمالات است. به تعبیر دیگر معارفی که حتی در علم تفسیر مطرح میشوند بیشتر معارف محتمل اند نه معارف مقنن. فقط در حوزه فقه تلاش شده معارف مقنن بشوند و فقیه معارف خود را با روش منطقی به دین مستند کند. ارتباط منطقی با معارف دینی تبیین نشده به خصوص در حوزه فلسفه و عرفان این ها را از نظر منطقی در حوزه علم نظری و راهی دست یابی به آنها را کاوش های عقلانی میدانستند. هر چند وقتی فیلسوف مسلمان دست به این کاوش میزده ایمان او عملیات سنجش اش را تحت تاثیر قرار میداده ولی به طور منطقی میتوانست بین دین و آنها ارتباطی برقرار نشود.

اگر شما به لحاظ منطقی شیوه عملیات پژوهشی خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید هیچ دلیلی ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظری حتما به معارف دینی منتهی شود. شاهدش هم این است که در دنیا عرفانهای مختلفی وجود دارد، از عرفان های سرخپوستی آمریکا تا عرفان هندی .کما این که فلسفه های متفاوتی هم هست که بسیاری از آنها در تناقص با آموزه های انبیا و حیاتی هستند. پس دلیلی ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه مستقل از هدایت انبیای الهی با آموزه های دینی هماهنگ شود. اگر در دنیای اسلام بین اینها و آموزه های وحی ارتباطی هم هست ، از تاثیر ناخوداگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشه شان بوده است نه این که ارتباط منطقی و متدیک وجود داشته باشد و از همین روست که در بین مسلمین به شدت مورد تنازع بوده اند ولی فقه هیچ گاه از علوم مورد تنازع نیست چون استناد خود را به دین قاعده مند کرده است.

این نکته بر میگردد به بحثی معرفت شناسانه که اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید وقتی میخواهید عملیات قوای اداراکی انسان را تحلیلی کنید کیفیت فهم تابع اراده میشود و از اینجا حجیت فهم مطرح میشود حتی فهم حسی این طور نیست که دایره علوم حسی از دایره حجیت بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند بلکه حجیت آنها بر میگردد به هماهنگی با وحی .

لذا این جهتگیری باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود. پس دو دسته علم درست میشود که هر دو هم کارآمدی دارند و بر اساس هر یک تمدن سازی میشود: یکی مبنای تمدن سازی دینی میشود و دیگری تمدن سازی غیر دینی.

همین کاوش های تجربی بشر هم براساس اندیشه ای معرفت شناسانه حق و باطل پیدا میکند اگر ولایت دینی در آن جاری نشد اسلامی نیست علم سکولار است و به تعبیر دیگر نه علم زمینی و عرفی که علمی است جدا شده از قدسیت و آموزه های انبیا که پیش فرض های مطلق گرایی حسی در آن حضور دارد.

برداشت من از صحبت های شما این بود که غیر از فقه نمیتوانیم بقیه علوم اسلامی یا غیر اسلامی بنامیم بلکه بسه به ایمان پژوهشگران اسلامی تر یا غیر اسلامی تر باشد.

صرف ایمان برای اسلامی بودن کفایت نمیکند بلکه ارتباط منطقی باید برقرار شود یعنی استناد به وحی لازم است.

من فقه را جدا کردم به این علت که معتقدند فقه باید مستند به وحی باشد و منطق و استنادش به وحی را هم تولید کرده اند که علم اصول است گرچه درجات استناد خود فقه هم تکامل پذیر است هیچ کس نمیتواند بگوید تفقه در طول علم تکامل پذیر نیست ولی شیوه استنادش به دین متفاوت است به این دلیل که از ابتدا این عرصه را عرصه عقل و حس نمیدانستند عرصه شهود و مکاشفه نمیدانستند معتقد بودند عدل و ظلم در مناسباتی که احکام دین از آن گفتگو میکند برای عقل و عملی انسان قابل کشف نیست لذا میگفتند باید از طریق آموزه های دین به این امور دست پیدا کنیم وقتی خاستگاه این معارف را وحی میدانستند دنبال منطقی رفتند که آن منطق استناد به دین را تمام کند ولی آنی استناد در عرصه کلام کمی بوده اما در عرصه عرفان و فلسفه و حتی در علم اخلاق هیچ نبوده شما ببینید حتی در کتاب های اخلاقی مسلمانان آنجا که مدل اعتدال روح را برای انسان معتدل ارائه میکنند کاری با وحی ندارند کدام معلم اخلاقی را سراغ دارید که در فلسفه اخلاقی که در مقدمه کتابش نوشته حجیت را تمام کرده باشد؟ بر عقل عملی تکیه کرده اند و گاهی هم به شدت تحت تاثیر فلسفه یونان هستند این که نفس جهار قوه دارد عاقله وهمیه غضبیه و شهویه و اعتدال ناشی از حاکمیت عقل عملی بر آنهاست از کجا آمده ؟ اگر یک روایت برای استناد این مطلب به دین پیدا کردید این از فلسفه یونان آمده و به شدت هم با دین فاصله دارد گرچه بزرگانی از حکما و عرفا مثل مرحوم نراقی و مرحوم فیض و دیگران در علم اخلاق از روایات و معارف قرآن به شدت استفاده می کنند ولی آنجا هم مانند فقه مستند سازی نمی بینید مثلا زهد را پنج قسم میکنند روایاتی هم زیر هر طبقه می چینند که این روایات ناظر به این است بدون اینکه تعارض را حل کنند و از اول خود این دسته بندی را مستند کنند بر چه اساسی زهد را پنج دسته میکنید چرا از زاویه دیگری نگاه نمی کنید که بشود 6 قسم یا 7 قسم ؟!

استناد در این امور به وحی لازم نمی دانستند ما از همین جا مناقشه را آغاز میکنیم هدایت و حیاتی در کدام عرصه ها لازم است ؟ کجا عقل باید کار کند و کجا وحی؟نسبت به اینها چیست؟ آیا آموزه های وحی و کاوش های عقلانی حوزه های جدا از هم دارند یا بعداً یک موضوعند ابعاد مثل طول و عرض شما روی هر نقطه یک جسم که انگشت بگذارید هم طول دارد و هم عرض نمیوشد ساحت و طول و عرض را جدا کنید در یک جسم نمی توانید وزن و حجم را از هم جدا کنید. در یک جسم نمی توانید وزن و حجم را از هم جدا کنید آیا عقل و وحی(تعبد به وحی) ابعاد معرفتی بشر را شکل میدهند یا اجزای معرفتی بشررا؟ اگر ابعاد معرفتی بشر را شکل می دهند، منطقی که بتواند اینهارا هماهنگ کند و ارتباطشان را را با همدیگر ببیند چیست؟ هم ارتباط حس را با معرفت دینی ببیند به طوری که اگر معرفت دینی شما در حس و عمل در دفاع از اسلام کار آمدی نداشته بگویید حجیت ندارد الان در فقه این کار را نمی کنند نمی آیند حجیت را در کار آمدی برای اسلام ببینند و حجیت را نظری تمام می کنند.

از آن طرف هم حس را به وحی مقید کند یعنی عرصه های معرفتی بشر را معرف تجربی و عقلی و دینی ابعاد نظام معرفتی می بیند نه اجزای مستقل از هم که برای هر کدام منطقی جدا تعریف کند مهم تر این که نظام معرفتی هم باید حجیت برسد. یعنی عملکرد اراده شما در بازسازی این نظام معرفتی باید بر اساس عبودیت باشد.

علم حاصل عمل هست. کیف علم تابع کیف عمل است اگر بد عمل کرده باشد علمش هم مضر و باطل است بر این اساس دایره علوم دینی همه عرصه های معرفتی بشر را میپوشاند ارتباط منطقی و متدیک بین علوم کاربردی و دین باید تمام شود. البته این منطق که از آن سخن می گوییم در واقع نظام منطق است نه یک منطق بسیط یک نظام منطقی که در هر عرصه ای نحوه هماهنگی همان عرصه با دین را تمام کند. پیداست اینکه ما میگوییم فیزیک اسلامی به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلی شود مثل فقه متد استناد در فقه غیر ازمتد استناد در فیزیک است کما اینکه متد استناد در هر دو غیر از متد استناد در فلسفه است.

ولی شما حتما باید بتوانید همه عرصه های عملکرد قوای نظری و سنجشی بشر را زیر چتر هدایت وحی بیاورد.

اصولا من تحجر را همین میدانم که ما در اینجا ها می ایستیم هی تحجر را می برند در فقه. من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفت های دینمان میدانم تحجر در منطق و در فلسفه منطق است. یعنی آنجا که ما روش سازی میکنیم حوزه ها و نسبت آنها را با هم تعریف میکنیم ما فرهنگی داریم که جزو واضحاتی شده که هیچ کس هم در آن مناقشه نمیکند هر کس هم مناقشه کند فکر میکنند که در دین خدا دارد مناقشه میکند در صورتی که مناقشه در یک پیش فرض های نظری است. تا می گویید تحجر تحجر را می برند به فقه تحجر در این عرصه هاست نه در فقه.

فرمودید در علم اخلاق چنین اشتباهی پدید آمده آیا درست است که در مورد اخلاق این اشتباه را اثبات کنیم و بعد آن را به سایر علوم بسط بدهیم؟

نه من به دو مطلب اشاره کردم یکی اینکه درجات اسناد این علومی که اسلامی می نامند به دین فرق میکند مثلا استناد فقه در درجه اول است سپس استناد تفسیر و بعد از آن استناد اخلاق است.

اینها بیشتر به نقل تکیه میکنند ولی منطقی برای ارتباطشان وجود ندارد. چطور میشود آموزه های اخلاقی را به دین نسبت داد؟ شما مدل سازی اخلاقی میکنید. ارتباط این مدل سازی با دین چسیت؟ واقعا مدلی که اسلام برای شناسایی انسان میدهد همین مدل چهار پایه ای و همیه و غضبیه و شهویه . عقلی است؟ یا انسان شناسی اسلامی بسیار پیچیده تر است ؟ و انسان ابعاد متفاوتی دارد ؟ در درجه بعد فلسفه و عرفان هستند اسلامیت فلسفه و عرفان خیلی ضعیف تر از اینهاست. چون به لحاظ منطقی از اول دستگاه مستقلی را پایه گذاری کرده اند. گرچه عرض کردم ایمان حکمهای ما فلسفه شان را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.

نکته دوم این بود که چرا بقیه عرصه ها را از دایره دین بیرون میبرید ؟ این دسته بندی ها مستند به دین نیست : دسته بندی هایی که ما به انها پای بندیم. این که می آیید عرصه ها را می برید و می گویید چهار حوضه عقل و حس و شهود وحی،از کجا امده؟ تحجر یعنی روی همین تقسیم بندی ایستادن نه این دسته بندی برای گوای ادراکی بشری درست است و نه نسبت اینها با وحی این طور برقرار می شود ایا وحی ، مال جایی است که عقل و حس کار نمی کند ؟این حرفها چیست پس بهتر است بگویید عرفان هم دینی وهم غیر دینی ندارد فلسفه هم دینی وهم غیر دینی ندارد چون عقل ، خودش عمل می کند . شهود هم با دستگاه درونی خود کنترل می شود . کنترل عقل هم با دستگاه خودش است ، یعنی منطق عقلی . پس باید بگویید اینها هم ربطی به دین ندارد .

ایا اساس علوم تجربی ، در حوزه کار دین قرار می گیرد یا نه ؟ ایا دین امده پاسخ اینها را بدهد؟ به اسناد کدام ایه شریفه ؟

به اسناد کل دین

دین در کجای خودش مدعی شده است که من در تمام حوزه ها موظفم به شما پاسخ بدهم ؟

موظفم که نه ، لطف می کنم و در همه حوزهها ، سرپرستیتان می کنم.خدا لطف می کند . همه دین این را می گویید .لااله الا الله یعنی همین .ما دعوایمان با طرفداران دین حداقلی ، با سر توحید است اگر در همه عرصه ها عبد هستی ، مناسک عبودیت را باید از دین بگیری .دعوا سر پرستش خداست . دین حداقلی ، شرک را مجاز می داند تعریف توحید را عوض می کند لذا آنهایی که می فهمند تصریح می کنند . آقای سروش تصریح می کند که توحید اسلام حداقلی است . دعوا سر توحید است. شما می گویید کجای دین ؟ همه دین. ما مدعی هستیم که اصولاً ولایت دینی ولایت خدای متعال بر عالم که تکامل تحت ولایت او واقع می شود با ید بر همه شوون جار ی شود ما با ید در حیات فردی و جمعیمان ، اخلاق در تولا پیدا کنیم . من از شما سوال می کنم که دانش تجربی را برای چه می خواهید؟ جزء برای جریان نیاز و ارضا ؟ خوب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند . در واقع ما در طول تاریخمان تابع دین حداکثری نبودیم . به دین خدا، قید می زدیم ! دستگاه موازی درست می کردیم .

از نظر معرفت شناسی اگر در ارا ده انسان ، اخلاص نبود .، یک جور دیگر می فهمد ، حس او طور دیگری درک می کند ، یک جور دیگری عالم سازی می کند . این نکته معرفت شناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظری و شهود هم حضور دارد و کیف شهود و سنجش و احساس بشر را متاثر می کند . دومین اینکه اطلاق ولایت خدای متعالی ، قید نیم پذیرد . اراده انسان با ید تحت ولایت خدا عمل کند. مناسک عملکرد به این ولایت از طریق دین تبیین می شود . چرا شما دین را به کنج می برید و پرستش خدا را به منزوی می کنید ؟ آنجا که خدا را نپرستیم ، چه کسی را بپرستیم ؟

من یک مثال عملی بزنم : شما روی این مثال عملی دیدگاه خود را توضیح بدهید: مثلاً رسول الله (ص) در ماجرای خندق از سلمان فارس نظر می خواهد این یک کار بشری است که مبتنی بر وحی هم نیست . یا مثال در کارهای آزمایشگاهی ... انعکاس شرطی پاولوف را چطور تحلیل می کنید؟

من با این شیوه استناد بشدت مخالفم . این که می گوییم بین فقه و سایر علوم فرق است، یعنی همین . در فقه وقتی می خواهند یک حکم فرعی را به خدا نسبت بدهند که مثلاً اذان مستحب است یا واجب ، ببینید چقدر تفقه کرده اند ده ها روایت را سند یا بی می کنند . دلالتها و تعارض ها را حل می کنند تا یک فتوا بدهند . چطور شد . شما می خواهید یک تمدن به این وسعت را امضا ء می کنید ، به یک روایت استناد می کنید که نبی اکرم(ص) به سلمان چه گفتند. اصلاً این شیوه تفقه ، غلط است علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف می کنید بعد هم می آییم روایت اطلبو العلم و لوبالصین مطرح میکنیم. در حالی که همین روایت می گوید که علم هم از خانه ما اهل بیت علیه ااسلام بیرون می آید غیر از این ، علم نیست و همه اش جهالت است. نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن آنجا که به سراغ دین می رویم ، مضرر است .

نکته قابل توجیح دیگر ، این است که فرمودید اندیشه شما چه تاثیری در نظریه پاولوف می گذارد ؟ من این مطلب را در دو قسمت جواب می دهم . بخش اول : این حرف مثل این است که یک نفر نظریه جاذبه عمومی را بدهد و بگوید همه چیز تحت تاثیر جاذبه عمومی است .بعد شما بگویید خب حالا معادله سقوط این استکان چیست؟ می گویید من که نگفتم معادله سقوط این استکان را هم می دانم. من دارم نسبیت را مطرح می کنم و این نسبیت روی معادله حرکت تاثیر می گذارد . بعد باید مراحلی طی شود تا معادله شکستن ـــــــ آن بدست بیاید که متغییر های دخیل در آن و ربط آنها را مشخص کند بنابراین به من نگویید مثلاً انعکاس شرط پاولوف را چطور تحلیل می کنی ؟ البته من نمی گویم ما تحلیل نمی کنیم ولی در هر سطحی که ادعا می شود با ید متناسب با همان سطح ، استدلال بخواهید

رسیدن به یک معادله اسلامی باید چه مراحلی را طی کند ؟ باید « فلسفه شدن » تولید شود و منطق سازی شود بعد بر اساس منطق سازی بتوانید علم دینی تولید کند.

اما فرمودید که حضرت از تجارب سلمان استفاده کردند: این مورد قابل جواب است . ما هم در آن شرایط بودیم ، استفاده می کردیم. من هم با این که مدعی تمدن اسلامی هستم می گویم الان در مرحله گذار از تجارب غرب استفاده کنید .پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه به سمت مدل مطلوب می برد لذا به عقیده این اصلاً به مفهوم اصطلاحی ، در شرع « امضاء» نداریم ، اما انحلال داریم . شرع، آنچه مربوط به وحی نیست را در درون خود منحل می کند. این غیر از امضاء است . بله، ممکن است چیزهایی را از آموزههای انبیای گذشته امضاء کند اما آن چیزهایی که بشر در مسیر زندگی جدای از ادیان تعریف کرده و مناسباتی را چیده،‌: این مناسبات امضاء کردنی نیست، منحل کردنی است . شما در دو سیستم دقیق هیچ کدام از اجزا را نمی توانید به جای دیگر بکار ببرید ، مگر دقتش کم بشود . در مرحله بهینه و لو دو سیستم مشابه هیچ جزء ی قابل استفاده برابر در سیستم دیگر نیست مگر اینکه تغییر بدهید و منحل کنید

من نمی دانم صحبتهای شما چقدر کاربردی خواهد شد.

خب این قابل بحث است که مراحل مورد نیاز را توضیح دهیم و بعد بگوییم که در هر یک از این مراحل چه کاری باید انجام شود .پس اولین ادعای ما دین حداکثری است. اگر می خواهید خدا را بپرستید، باید مناسکش راتبیین کنید . یعنی سکولاریزم ، نفی قدسیت و زمینی کردن برابر است با الحادی کردن حیات بشر . کسانی می گویند سکولاریزم به معنی ضدیت با دین نیست ، چو ن اصلا دین داری را در این عرصه ها لازم نمی دانند . همین ‹‹ لازم نمی دانند ›› یعنی پرستش نفس و لو اسمش را بگذارید حق طبیعی انسان .

غربی ها نسبیت مادی را تبدیل به معادله کرده اند وبرایش فلسفه فیزیک و فلسفه ریاضی نوشته اند .عوامل را کمی کرده ومعادله ساخته اند . ما چون ان عوامل راکمی نکرده ایم وبه صورت یک رشته عوامل نظری محض در نظر گرفته ایم ،گوییم این توصیف ماست که در کنار همان تعریف قرار می دهیم

با طی چه مراحلی این نظریات در فضای عینی اجتماع ، کاربردی می شود ؟ اول باید ‹‹ فلسفه شدن اسلامی›› تولید شود بعد متدلوژی ها تولید شود . بعد از تولید منطق ها ، تولید علوم دینی ممکن است . قدری این ‹‹ فلسفه شدن ›› را توضیح بدهید

من فقط موضوعش را عرض بکنم : موضوع ‹‹ فلسفه شدن ›› سرپرستی نظام جامعه است ، فلسفه ولادت اجتماعی یا به تعبیر دیگر ، فلسفه مهندسی توسعه اجتماعی است . جامعه ، سازماندهی ومهندسی می شود که در این سازماندهی، فلسفه ای وجود دارد و این فلسفه . نحوه سازماندهی ، ارکان یک موضوع ، نسبت این ارکان به هم تناسبات کمی وتناسبات کیفی شان را تعریف می کند و بر اساس ان ، مهندسی اجتماعی است و می خواهد این تغییرات اجتماعی را تحت یک سازماندهی قرار دهد که نتیجه این سازماندهی ، توسعه کلمه توحید و اخلاق حمیده باشد .

به تغییر دیگر ، شما در سازماندهی اجتماعی ، دو جور می توانید عمل کنید : روابط سازمانی و مناسک رفتار سازمانی و قواعد رفتار مناصب سازمانی را تعیین کنید و بگویید هر منصب چه عملیاتی را در چه حوزه ای و با چه اختیاراتی باید انجام دهد . در این مناسک رفتار سازمانی و سازمانی که تولید می شود ، عدل و ظلم متصور است . عدل وظلم فقط مختص به روابط فردی نیست ، یعنی این طور نیست که اگر من یک معامله خرد کنم ، امکان عدل وظلم در ان باشد اما اگر نظام اقتصادی کشور ، الگوی تولید و توزیع و مصرف کشور تغییر کند ، امکان راه پیدا کردن عدل و ظلم در ان نباشد اگر نظام پولی کشور ، ربوی بود و نشر اسکناس بر مبنای ریا بود و محاسبه سود و زمان نسبت به پول وجود داشت ، اشکال ندارد ؟ پس عدل وظلم در اینجا هم وجود دارد. نکته دوم اینکه روابط سازمانی ، بستر پرورش اخلاق وانگیزه اند . گاهی روابط سازمانی ، حرص و حسد تولید می کند . حرص وحسدی که تولید می شود ، مستند به نوع رابطه هاست . گاهی برعکس ، روابط سازمانی ایثار ومحبط تولید می کند . لذا حرص و حسد ، می شود ، وصف سازمان نه وصف افراد . سازمان ، سازمان حرص و حسد می شود مثلا در نظام سرمایه داری ، شکاف طبقاتی را انگیزه فعالیت اجتماعی می گویند . حقوق سی برابر اختلاف را امضا می کند تا انگیزه حرکت پیدا شود . این هم از یک طرف ، روحیه استکبار ایجاد می کند و هم روحیه حسد خود این رابطه سازمانی ، ایجاد حسد می کند مثلا در ارتشی که در جات درست می کنید و عامل فرمان پذیری و جاری شدن فرمان را هم انگیزه های مادی تعریف می کنید . و می گویید باید به فرمانده جلال وجمال مادی بدهیم مثلا اتاقش چنین باشد ، رفت و امدش چنین باشد ، به او حق تحقیر می دهید . برای اینکه تبعیتش واقع بشود . در افراد زیر دست با ایجاد محدودیت در حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ، ایجاد تبعیت می کنید . خوب پیداست که در این جریان ، استکبار و حسد اتفاق می افتد . فرق است با سازماندهی در دوره جنگ هشت ساله . مثلا در جنگ فتح المبین که فرمانده ساده ترین لباس را می پوشید ، کمترین امکانات را استفاده می کرد ، بیشترین تلاش را می کرد ، کمترین شان را هم برای خودش قائل بود ونیمه شب ، کفش بجه ها ش را واکس می زد . خب پیداست رابطه سرباز با این فرمانده ، رابطه تحقیر و تجلیل مادی نیست بلکه احساس می کند او شکوه معنوی بسیاری دارد و نفسش تعدیل شده تر است . اینجا رابطه ایثار و محبت است . این باید تبدیل به سازمان بشود . با توسعه اخلاقی فرق می کند . سازماندهی وروابط ومناسبات باید به گونه ای باشد که اخلاق حمیده ، پرورش پیدا کند . اگر انگیزه تقوا می خواهد تبدیل به حرکت شود ، عشق به خدا مناسبات دیگری می خواهد . این مناسبات اگر تولید شود ، جریان خب واقع می شود و اخلاق حمیده در همه جا جریان می یابد . اگر حرص به دنیا بخواهد تبدیل به چرخش شود .این هم مناسبات خاص خودش را می خواهد در ابن مناسبات هم حرص می چرخد و هم اشتداد حرص می اورد . در ان مناسبات هم حب جاری می شود و هم تکامل حب می اورد . فلسفه ای که بتواند به شما بگوید در این ‹‹ شدن ›› و تغییر ، چگو نه نسبتها را بر قرار کن که به عدل برسی ، چه عواملی را با چه نسبتهایی کنار هم قرار بده همان ‹‹ فلسفه شدن ›› اسلامی است فلسفه ای که تعلیل و تحلیل می کند اما این تعلیل و تحلیل . صرفا ناظربه چرایی عالم نیست که ایا این عالم را خدا افریده یا نه ؟ عالم مخلوق است یا مستقل ؟ اگر مخلوق است ، کجای عوامل هستی است ؟ چیستی وچرایی را نمی خواهیم تحلیل بکنیم.

ورود از این مباحث علمی محض به فضای عینی جامعه ، مد نظر ماست .

ما ابتدا باید راه رسیدن به فضای عینی را توضیح بدهیم که چگونه می شود این خلا را پر کرد که نه به عمل زدگی مبتلا بشویم ونه به ذهنیت گرایی . اینها دو آفت مقابل هم هستند ذهنیت گرایی یعنی اینکه من بدون در نظر گرفتن اتفاقات جامعه . بنشینم و برای خودم خیال بافی کنم . عمل زدگی هم یعنی مسایل را به صورت روزمرگی نگاه کردن و دنبال مدیریت بر حوادث و رهبری پدیده ها و تکامل اجتماعی نبودن . اگر بخواهید به عینیت ناظر باشید . اما تکامل عینیت را مد نظر قرار بدهید و بر زمان مسلط شوید و مقیاس های جدید تغییرات اجتماعی را بدست بیاورید که بر اساس ان موضوعات جدید و تکنیک جدید بسازید ، خیلی با روزمرگی فرق می کند . ما بین دو آفتیم که هر دو خطر ناکند .

فلسفه شدن ، مبنای تولید سه منطق می شود منطق استنباط ، تولید معادله منطق مدل سازی . بر پایه این سه روش پژوهش در معارف دینی که کار حوزه است . دانشگاهها که تولید معادله می کنیم و در دستگاههای اجرایی که برنامه ریزی می کنند تبیین می شود . پژوهش ها با این سه منطق هماهنگ می شود . پس این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف می کند نسبیت عام به شما سه منطق می دهد که پژوهشهای شما را در سه حوزه هما هنگ می کند لذا در تفقه جامعه دینی ، به حکمت حکومتی فقه حکومتی و ارفان حکومتی می رسید در دانشگاهها به نظام معادلات ودر اجرا هم به نظام اجرا و این اجمالی از فلسفه شدن و محصولاتش بود

برای انتقال این مباحث به جامعه فقط به یک مکانیسم نظری وراهکاری فردی احتیاج نداریم . این بستر سازی سیاسی و تبلیغی می خواهد برای این حوزه ها چه فکری کرده اید ؟

بیش از اینها را هم می خواهد . یعنی عوامل متعددی باید موقوم و هم عمل کنند ولی هیچ کدام جای دیگری را نمی گیرد . اگر این دستگاه نظری را تولید نکنید . همه عوامل هم که مهیا باشد ،کارتان لنگ است . گرچه این دستگاه نظری هم بدون فرهنگ سازی در جامعه و رساندن ان به نقطه ای که به این جریان احساس اضطرار و از ان حمایت کند ، نتیجه نمی دهد یعنی عوامل درون زا وبرون زا وجود دارد که فقط در عرصه فرهنگ هم نیستند یعنی فرهنگ وسیلست واقتصاد ، سه بعد یک جامعه اند اینها باید متقوم به هم جلو بروند در خود فرهنگ هم این تقسیمات درونی وجود دارد . فرهنگ سیاست ، فرهنگ و فرهنگ اقتصاد . با این همه ، عوامل متعددی موجب موفقیت شما در ایجاد یک انقلاب فر هنگی می شوند که یکی از ابعاد انها ‹‹‌ فلسفه شدن ›› است

امروزه مراجع نظریه پردازی برای انتقال نظریاتشان به جامعه با چالشهایی مواجه هستند جریان متحجر برای مقابله با یک جریان فکری هیچ وقت از ابزار مناظره و مبا حثه استفاده کند ؛ جو سازی نمی کند فریاد ‹‹ وااسلاما ›› می دهد شما دیگر نمی توانید یک گوشه بنشینید و کار فکری بکنید باید بخش تبلیغی ‌و رسانه ای داشته باشد .

به نظر من مقابل فرهنگی که مدعی تمدن اسلامی است دو جریان وجود دارد که هیچ کدام هم کم خطر تر از دیگری نیست . یکی جریان انفعال است که مقابل انها را دست کم می گیرید یعنی اگر وارد فضایی شوید که احساس کنند دارید تعریف عالم را عوض می کنید و تعریف خودتان را از دین حداکثر به معادله کاربردی تبدیل می کنید روشن فکری بیمار ، تحمل نمی کند انها به شدت دلبسته نوع زندگی کردن غر بی هستند این به میرزا ملکم خان هم اختصاص ندارد . این حرف منفعلان جدید که ‹‹ مدرنیزاسیون ،اصلاح قرایت دین است ›› همان اندیشه است . روحش هم به یک جا بر می گردد : دلدادگی به شیوه زندگی غربی . نوع تعریف انها از حیات و غایات و آرمانهایش ، اشرف به این دلبستگی دارد . انها با شما به شدت مقابله خواهند کرد . نمی گذارند به هدفتان برسید مهمتر از انها اربابا نشان هستند . ان هم نه ارباب سیاسی بلکه ارباب فرهنگی . انها هم خوب می فهمند اگر چنین چیزی پیدا شود ، چه غوغایی در عالم اتفاق می افتد . شما اگر ارمان جدید در مقابل مدرنیته برای بشر تعریف کردید ، با مشکل جدیدی مواجه خواهید شد .

قبل از فرو پاشی شوروی ،‌ مغالطه ای جدی در دو بال تمدن غربی وجود داشت که هر دو هم ملحد بودند : یکی خودش را پرچم دار عدالت می دانست و با دین مقابله می کرد و دیگری هم روی دولارش می نوشت ‹‹ ما طرفدار خداییم ›› و خودشان را خدا پرست می دانستند یعنی می امدند تجزیه می کردند . یکی می گفت اگر می خواهی طرفدار عدالت باشی ،خدا را بگذار کنارو اگر هم می خواهی طرفدار خدا باشی، عدالت کمونیستی را رها کن و راه سومی هم وجود ندارد اسلام می گوید من بین خداپرستی و عدالت جمع می کنم . عدالتی که تعریف می کند ، عدالت بر مبنای خدا پرستی نیست . بشر هم عدالت را دوست دارد ( صفت فعل خداست ) و هم خدا پرستی را . این مغالطه سهمگین شکسته شد . حالا امریکا می خواست بگوید یک راه بیشتر وجود ندارد . شما می خواهید بگویید راه دومی هم هست . بشر هم می تواند معنویت داشته باشد وهم تمدن . البته ان تمدن معنوی ، دیگر این تمدن نیست که کوره حرص به دنیا را دائما داغ کند . هم میتواند پیرو ولایت باشد وهم بندگی خدا را بکند . اگر شعار هایی که دادی ، طرفدار پیدا کرده دارد و دارد به یک اردوگاه عظیم تبدیل می شود ، در صورتی که ساز وکار عملیاتی پیدا نکند ،‌احتمال اینکه در عمل شکست بخورد ،وجود دارد. اگر روزی توانستیم ان تعاریف فرهنگی را به معادله تبدیل کنیم ، مثلا اگر می گوییم ‹‹ عدالت اقتصادی ›› معادله اش را هم ارائه کنیم ، مطمئن باشید که این بر هم زدن موازنه جهانی ، مکمل انقلاب سیاسی ماست.کارامدی انقلاب سیاسی در مقیاس دیگری توصعه می دهد . اولین مخالفش انها هستند .با انکه به ازاد اندیشی و علم اعتقاد دارند و حتی مدرنیته های جدید را مطرح می کنند ، حتی با این مقابله خواهند کرد .

در قدم دوم کسانی هستند که یک سلسله مفاهیمی را تولید کرده اند و با تکیه بر انها می خواهند خدا پرستی کنند . خداپرستی را به ان مفاهیم قید می زنند . من این تحجر را در دایره فقه نمی بینم :‌در دایره فرهنگ هاست فقط هم در دایره مخالفان با فلسفه نیست . می تواند در خود عرفان و فلسفه هم اندیشه متحجرانه وجود داشته باشد . تحجر در پایه ها وفرهنگ حاکم بر اینها وجود داشته باشد . فرهنگ که چیز جدیدی را نمی پذیرد ، عالم را با فهم خودش خط کشی می کند و حاظر نیست در استناد فهم به وحی هم دقت کند . یکی از مهمترین ان فرهنگها تقسیم حوزه ها به عقل وحس و وحی است. این اندیشه ای متحجرانه است که از یونان شروع شده ، چند هزار سال هم از عمرش می کذرد و دائما هم خطوط موازی در مقابل انبیا درست کرده است . البته روی همین اندیشه ای هم که من می گویم باید بحث شود و به چالش کشیده شود . ما ادعا نداریم این که می گوییم وحی است ! روی حجیت این اندیشه هم باید بحث کنند .

خلاصه ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملی در دین داریم. اولی( یعنی انفعال ) در برخورد با عینیت می خواهد اقتضائات عینی را بر معرفت دینی حاکم کند . البته برای این کار در غرب هم تئوری سازی شده نظریات مختلف هر منو تیکی همین کار را می کنند . نظریه قبض و بسط بخشی از اندیشه های هر منو تیکی است . در واقع تکامل تکنولوژی ، مبدا پیدایش تکامل ارضاء و نیاز می شود و تکامل ارضاء و نیاز اجتماعی بر معرفت دینی حاکم می شود یعنی دین توجیه گر توسعه مادی می شود و مشروعیت ان را تمام می کند . اینها معنی اجتهاد و متقضیات زمان را چنین می دانند که دین ‹‹ توجیهگر ›› تحول شود نه ‹‹ حاکم ›› بر تحول .

در مقابل اندیشه های تحجر گرایانه، تـعبد به دین را برابر با ساختار گرایی می دانند ، نمی توانند بین تعبد و تکامل گرایانه بر مبنای تعبد به دین می خواهد تکامل اجتماعی را مهندسی کند ، به طوری که رهبری زمان و مکان وحادثه ها را بدست دین بدهد . نه اینکه دین ، توجیه گر تمدن مادی شود یا دین با ساختار گرایی یا حفظ ثباط ساختار ها ختم شود . ان چیزی که می تواند تکامل گرایی را بر پایه تعبد تمام کند، به مراحلی از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید ‹‹ فلسفه شدن ›› است لذا ما برای مواجه با این دو جریان هم به یک سازماندهی جدید نیاز داریم که برا یتحقق ان تو لید فکر ، کفایت نمی کند . روشهای برخورد انها ، شیوه موضع گیری در برابرشان وسازماندهی اجتماعی باید شناسایی شود تا بتوانیم به تولید نر م افزارهای تمدن اسلامی برسیم .

اگر می خواهیم یک نرم افزار اسلامی رابا این وسعتی که شما فرمودید ارئه کنیم ،‌کی می خواهیم وارد صحنه عمل شویم : وقتی فرصت دارد از دست می رود ؟

اول عرض کنم که من چندان معتقد نیستم که فرصت از دست رفته است . این که می گویید جامعه ما دارد به سمت نرم افزار های غربی می رود . روشن است و هم قابل پیش بینی هم بود . به دلیل اینکه در ابتدای انقلاب می خواستیم این نرم افزار را دستکاری کنیم که به بهران بر خوردیم . حالا می گو ییم بیاییم بدون دستکاری ان را پیاده کنیم . ان وقت که دستکاری می کردیم . احساس می کردیم با دین هم خوانی ندارد . وقتی ان دستکاری نتیجه نداد ، دو اندیشه پیدا شده : یک اندیشه می گوید تمامیت باید تمامیت علم سکولار را قبول کنیم و دست از ارزشها برداریم . یک اندیشه هم می گوید باید یک علم جدید برای خودمان تولید کنیم . دقیقا همین جاست نیاز به جنبش نرم افزاری ،اجتماعی می شود . از سال 59 اندیشمندانی نیاز نرم افزاری را احساس می کردند ولی چرا جامعه 20 سال دیر متوجه شد ؟ چون حتی بسیاری از هوشمندان جامعه ما در سال59 به این نکته عنایت نکردند و سرمایه کذاری هم نکردند چرا حالا این نکته را دریافتیم ؟ چون به سر دو راهی رسیده ایم . من منفعلان می گویند همان نظام خوب است نکته می گوییم دین را چه کنیم ؟ می گو یند اصلا دین را قید بزنیم . کی گفته دین را باید در این امور دخالت کند ؟ اما انها که به دنبال تمدن اسلامی هستند به این نتیجه رسیده اند که باید به دنبال نرم افزاری برویم . پس ما داریم به طرف نرم افزاری اسلامی حرکت می کنیم ، این مسیر طبیعی جامعه است . جامعه است .جامعه چطور به نیاز نرم افزاری میرسد چطور این اندیشه اجتماعی می شود ؟ بهمین کیفیت یعنی ابتدا احساس کنید با نرم افزار های تولیدی دیگران به مقصود خودتان می رسید و بعد سعی کنید در انها دست ببرید و بعد بفهمید که قابل دست بردن هم نیست ایده ها وفرهنگ خود را با خودش دارد . ان وقت به این نتیجه می رسید که باید کار دیگری انجام دهید پس ما خیلی دور نشدهایم . دوم اینکه انقلاب اسلامی در این مدت ، ترکهای جدی در نرم افزار مادی غرب ایجاد کرده یعنی واقعا الان غرب مجبور شده به شدت عقب نشینی کند و روی فرهنگ خودش پا بگذارد . بعضی ممکن است این را احساس نکنند ولی واقعا غرب مجبور شده از دموکراسی دست بردارد . لشکر کشی نظامی عریان که دیگر با اندیشه های دموکراتیک نمی سازد .

بنابر این شما از این ناحیه نگران نباشید . مهم این است که ما باید تلاش خودمان را جدی بگیریم و زمان را از دست ندهیم . اول چیزی که باید روی ان بحث شود ، خود مفهوم ‹‹ نرم افزار ›› است . باید اندیشه ها را در این ضمینه به هم نزدیک کنیم . در خواص جامعه فهم هماهنگ و واحدی درباره این موضوع به وجود بیاوریم . تلاش کنیم تا انها که هنوز ضرورت این موضوع را درک نکرده اند به این نتیجه برسند .

انهایی که به این نکته رسیده اند اما اندیشه هایشان هنوز شانه نشده . شانه شود انها که اندیشه های شانه شده و روشن و مدونی دارند ، اندیشه ها شان به هم نزدیک شود . درتلقی ضرورت انقلاب فرهنگی و جنبش نرم افزاری هماهنگی پیدا شود . این قدم اول فرهنگ سازی است .بعد باید اخلاقش تولید شود که این شیوه اخلاق فرهنگی خاص و تقوای فرهنگی خاصی می خواهد . کدام اخلاق می تواند مبنای یک جنبش نرم افزاری قرار بکیرد ؟ اخلاقی که نه تحجر داشته باشد نه انفعال . اخلاقی که هم کارامد دینی بخواهد و هم حجیت را مبنا قرار دهد . کارامدی به هر قیمت نباشد . اخلاقی که تحمل اندیشه مخالف را داشته باشد . مجموعه عواملی می خواهد که بسیاری از انها در بیانیه حضرت ایت ا... خامنه ای امده بود و ناظر به همین فضا سازی اجتماعی بود که ضمینه یک تحقیق رافراهم می کند.

ماهنامه سوره.شماره چهارم .شهریور 82

 

  حجت الاسلام والمسلمین سید محمدمهدی میرباقری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی